محصول دیجیتالی
دانلود کتاب عامه پسند (چارلز بوکفسکی)

دانلود کتاب عامه پسند (چارلز بوکفسکی)

۵۲٫۵۰۰۱۵٫۰۰۰تومان
اضافه به سبد خرید

معرفی کتاب عامه پسند

کتاب عامه پسند داستانی از چارلز بوکوفسکی با ترجمه پیمان خاکسار است. این رمان اولین بار در سال ۱۹۹۴ و کمی پیش از مرگ نویسنده‌اش منتشر شد. داستان شرح ماجراهای کارآگاهی بدشانس به نام نیک بلان است که خیلی اتفاقی باید به مهم‌ترین پرونده قرن رسیدگی کند!

درباره کتاب عامه پسند

کتاب عامه پسند (Pulp)، یکی از بهترین کتاب‌های چارلز بوکوفسکی است که با ترجمه پیمان خاکسار و توسط نشر چشمه در ایران منتشر شده است. داستانی که کمی پیش از مرگ نویسنده منتشر شد و درباره شخصیتی به نام نیک بلان است. یک کارآگاه بدشانس که شانسش او را با یکی از مهم‌ترین پرونده‌های قرن روبه‌رو می‌کند. چارلز بوکوفسکی در این کتاب با بهره گرفتن از طنز تلخ سعی کرده تا پوچ بودن زندگی انسان امروزی را بیشتر آشکار کند. کتاب عامه پسند از زبان نیکی بلان، کارآگاه روایت می‌شود. در این کتاب برخلاف دیگر کتاب‌های پلیسی، کارآگاه مردی کم‌توان است و به کمک و گاهی هم شانس در انجام دادن وظایف خود موفق می‌شود.

نیک بلان اول باید از مرگ یک نویسنده فرانسوی به نام سلین مطمئن شود. اما بعد افراد دیگری او را استخدام می‌کنند و او را درگیر ماجراهای عجیب و غریب می‌کنند. مردی که خیال می‌کند همسرش به او خیانت می‌کند، متصدی کفن و دفنی که فکر موجودات فضایی از سرش بیرون نمی‌رود و به دنبال یکی از آن‌ها می‌گردد و کسی که از بلان می‌خواهد یک نفر یا یک چیز را پیدا کند. آدم، یا چیزی که به نام گنجشک قرمز شناخته می‌شود.

چارلز بوکفسکی کتاب عامه پسند را با سبکی زیبا و خاص نوشته است. او جزو نویسندگانی است که هیچ‌گاه نگران قضاوت‌های دیگران نبود و آشکار بودن حقیقت باعث شده بود تا رمان‌های او تا این حد جذاب باشند. رمان عامه پسند به زبان طنز نوشته شده است و رگه‌هایی از نوشته‌های علمی تخیلی، فوق طبیعی و فلسفی را درون خود دارد. رمان عامه پسند آخرین کتاب این نویسنده است. چارلز بوکوفسکی چندین ماه بعد از انتشار این کتاب درگذشت. او نوشته‌های بسیار زیادی دارد و او بیشتر از اینکه نویسنده باشد شاعر بوده است. عامه پسند داستان زندگی یک کارآگاه نه‌چندان باهوش به نام نیکی بلان است. هفت‌تیر روی جلد کتاب نیز هفت‌تیر این کارآگاه است و در هر موقعیتی که دچار مشکل می‌شود یا خطر را حس می‌کند از آن استفاده می‌کند. این کارآگاه با این ویژگی‌ها بعید بود که شخصیتی در یکی از کتاب‌های چارلز بوکوفسکی باشد اما همین موضوع باعث جذاب شدن کتاب شده است.

بلان در شروع کتاب به سفارش زنی که به بانوی مرگ است به دنبال فردی به نام سلین می‌گردد. سلین نویسنده‌ای فرانسوی است که چند سال پیش مرده است اما بانوی مرگ اصرار دارد که او زنده است و از بلان می‌خواهد که او را پیدا کند. بانوی مرگ با شخصیت قوی که دارد یکی از جذابیت‌های کتاب است و او در تمام طول کتاب مواظب بلان است و او را می‌پاید. وقتی بانوی مرگ به سراغ بلان می‌رود، او فکر می‌کند که زمان مرگش رسیده است، شاید همان دیدگاهی که بوکوفسکی از مرگ داشته، در قالب شخصیت کارآگاه بلان آشکار می‌شود.

رمان عامه پسند در جهان و ایران از کتاب‌های پرفروش به حساب می‌آید.

کتاب عامه پسند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

عامه پسند را به تمام دوست‌داران ادبیات داستانی و علاقه‌مندان به رمان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم. این کتاب به‌خصوص برای علاقه‌مندان به رمان‎های طولانی و در عین‌حال جنایی بسیار انتخاب مناسبی است. هم‌چنین اگر شما جزو کسانی هستید که طنز تلخ می‌خوانید این کتاب برایتان جذاب خواهد بود.

چرا باید کتاب عامه پسند را مطالعه کنیم؟

این کتاب یکی از برترین کتاب‌های چارلز بوکوفسکی است که با سبکی متفاوت و در عین حال جذاب نوشته شده است. شخصیت‌هایی متفاوت در این کتاب وجود دارد که باعث دوچندان شدن جذابیت این رمان شده‌اند.

درباره چارلز بوکوفسکی

هاینریش چارلز بوکوفسکی در ۱۶ اوت سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ در خانواده «هِنری کارل بوکوفسکی» در آلمان متولد شد و ۹ مارس ۱۹۹۴ در کالیفرنیا از دنیا رفت. او شاعر و داستان‌نویس آمریکایی و یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر بود. جد پدری بوکوفسکی اهل آلمان بود. بعد از فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده در سال ۱۹۲۳ به بالتیمور رفتند. بعد از پس‌انداز کمی پول، خانواده چارلز بوکوفسکی به حومه لس‌آنجلس رفتند، که خانواده پدری بوکوفسکی در آنجا زندگی می‌کردند. در دوران کودکی بوکوفسکی، پدرش اغلب بیکار بود، و به گفته‌ی خودش بددهن و بدرفتار بود. بعد از فارغ‌التحصیل شدن او از دبیرستان لس‌آنجلس، بوکوفسکی دو سال در دانشگاه شهر لس‌آنجلس بود و دوره‌های هنر، روزنامه‌نگاری و ادبیات را گذراند.

کتاب عامه پسند از چارلز بوکوفسکی

وقتی چارلز بوکوفسکی ۲۳ ساله بود داستان کوتاه «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» در مجله داستان چاپ شد. دو سال بعد از آن داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» منتشر شد. در طول این مدت او در لس‌آنجلس زندگی می‌کرد اما مدتی را در ایالات متحده آواره بود، کارهای موقتی انجام می‌داد و در اتاق‌های ارزان زندگی می‌کرد. در اوایل ۱۹۵۰ در اداره پست لس‌آنجلس به شغل پستچی و نامه‌رسان مشغول به کار می‌شود اما بعد از دو سال و نیم آن را رها می‌کند. در ۱۹۵۷ با شاعر و نویسنده «باربارا فیری» ازدواج کرد، اما آنها در سال ۱۹۵۹ از هم جدا شدند. او قبل از ازدواجش مدتی را به دلیل زخم معده تقریباً وخیم بستری می‌شود. وی پس از ترک بیمارستان، شروع به نوشتن شعر کرد. در پی این جدایی، بوکوفسکی دوباره شراب‌خواری را از سر گرفت و به نوشتن شعر ادامه داد.

نوشته‌های بوکوفسکی به شدت تحت تأثیر فضای شهری که در آن زندگی می‌کرد، لس آنجلس، قرار داشت. او معمولا به‌عنوان نویسنده‌ی تأثیرگذار معاصر یاد می‌شود و از سبک او بارها تقلید کرده‌اند. چارلز بوکوفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رسانده‌است. در سال ۱۹۸۶، مجله‌ی تایمز بوکوفسکی را قهرمان فرودستان آمریکایی نامید. بوکوفسکی در ۹ مارس ۱۹۹۴ در سن پدروی کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش عامه پسند، از بیماری سرطان خون درگذشت.

از میان مهم‌ترین آثار چارلز بوکوفسکی او می‌توان به کتاب‌های عامه پسند، ساندویچ ژامبون، زیبا‌ترین زن شهر، و آنگاه خدا عشق را آفرید، هزارپیشه، آدمکش‌ها، داستان‌های جنون معمولی، جنوب بدون شمال، هالیوود، موسیقی آب گرم و پستخانه اشاره کرد.

بخشی از متن کتاب عامه پسند

روی‌هم‌رفته در زندگی‌ام نمایش بدی نداشتم. شب‌ها در خیابان‌ها نخوابیده بودم. البته کلی آدم خوب بودند که در خیابان می‌خوابیدند. آن‌ها احمق نبودند، فقط به‌درد نیازهای تشکیلات زمانه نمی‌خوردند. نیازهایی که مدام تغییر می‌کردند. این توطئه‌ی شومی بود. اگر قادر بودی شب‌ها در رخت‌خواب خودت بخوابی خودش پیروزی پرارزشی بود بر قدرت‌ها. من خوش‌شانس بودم، ولی بعضی از حرکت‌هایی که کردم، خیلی هم بدون فکر نبودند. روی‌هم‌رفته دنیای واقعا وحشتناکی بود و بعضی وقت‌ها دلم برای تمام آدم‌هایی که درش زندگی می‌کردند می‌سوخت. به جهنم. ودکا را درآوردم و جرعه‌ای نوشیدم. اغلب بهترین قسمت‌های زندگی اوقاتی بوده‌اند که هیچ‌کار نکرده‌ای و نشسته‌ای درباره‌ی زندگی فکر کرده‌ای. منظورم اینست که مثلا می‌فهمی که همه‌چیز بی‌معناست، بعد به این نتیجه می‌رسی که خیلی هم نمی‌تواند بی‌معنا باشد. چون تو می‌دانی بی‌معناست و همین آگاهی تو از بی‌معنا بودن، تقریبا معنایی به آن می‌دهد.می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش‌بینانه.

هشت صبح روز بعد با فولکس قورباغه‌ای روبه‌روی خانه جک باس پارک کرده بودم. خمار بودم و داشتم لس‌آنجلس تایمز می‌خواندم. کمی تحقیق کرده بودم. اسم کوچک زنِ باس سیندی بود. سیندی باس، پیش از ازدواج، سیندی میبل. بریده‌های روزنامه نشان می‌داد که قبلاً برنده یک مسابقه بی‌اهمیت زیبایی شده. در سال ۱۹۹۰. مانکن، بازیگر نیمه‌وقت، از اسکی کردن خوشش می‌آمد، داشت پیانو یاد می‌گرفت، به بسکتبال و واترپلو هم علاقه داشت. رنگ مورد علاقه: قرمز. میوه مورد علاقه: موز. از چرت زدن روی صندلی کیف می‌کرد. بچه دوست داشت و از جاز خوشش می‌آمد. کانت می‌خواند. یقیناً آرزو داشت که یک روز عضو کانون وکلا بشود و از این قبیل. با جک باس سر میز رولت توی لاس‌وگاس آشنا شده بود و دو شب بعد باهم ازدواج کرده بودند.

حدود ساعت هشت و نیم جک باس با مرسدسش دنده‌عقب از پارکینگ بیرون آمد و رفت به طرف منصب مدیرکلی‌اش در شرکت نفتی آزتک. حالا من بودم و سیندی. می‌خواستم بدجور مچش را بگیرم. توی چنگم بود. عکسش را درآوردم تا بتوانم تطبیق بدهم. عرق کردم. آفتاب‌گیر را آوردم پایین. این فاحشه داشت گند می‌زد به جک باس.

عکس را دوباره برگرداندم به کیفم. کم‌کم داشت وحشت برم می‌داشت. چه مرگم بود؟

داشت از این خانم خوشم می‌آمد؟ محتویات شکمش که با بقیه فرقی نداشت. توی سوراخ دماغ‌هاش هم پُر از مو بود. توی گوش‌هاش هم پُر از چربی و کثافت بود.

چرا شیشه جلوِ ماشین مثل موجی عظیم روبه‌رویم می‌رقصد؟ باید مال خماری باشد. ودکا همراه آبجو. باید تاوانش را می‌دادم. خوبیِ مستی این است که آدم هیچ‌وقت یبس نمی‌شود. بعضی وقت‌ها یاد کبدم می‌افتم. ولی کبدم هیچ‌وقت حرف نمی‌زد. نمی‌گفت «بس کن، داری منو می‌کشی. من هم دارم تو رو می‌کشم!» اگر کبدهای‌مان سخنگو بودند دیگر انجمن الکلی‌های ناشناس لازم نداشتیم.

توی ماشین منتظر سیندی نشسته بودم که بیرون بیاید. یک صبح شرجی تابستانی بود.

فکر کنم آن‌قدر آن‌جا نشستم که خوابم برد. نمی‌دانم چی بیدارم کرد. ولی دیدم که خانم دارد با مرسدسش از پارکینگ بیرون می‌آید. دور زد و رفت به سمت جنوب. تعقیبش کردم. تا بزرگراه سن‌دیگو دنبالش رفتم. انداخت تو خط سرعت و تند کرد. حدود هفتاد و پنج‌تا سرعت داشت. باید خیلی آتشی باشد. یک لایه عرق داشت پیشانی‌ام را می‌پوشاند.

سرعتش رسید به هشتاد. داغ کرده بود، عوضی داغ کرده بود!

سیندی! سیندی! به اندازه چهار ماشین بیشتر با او فاصله نداشتم. مچش را می‌گیرم، یک‌جوری که هیچ‌کس تا حالا نگرفته باشد! خودش است! من نیک بلان هستم! بزرگ‌ترین کارآگاه!

بعد، از آینه‌بغل یک جفت چراغ‌قرمز چشمک‌زن دیدم. بدبخت شدم!

آرام گرفتم کنار بزرگراه و فولکس قورباغه‌ای را در شانه خالیِ مسیرْ پارک کردم و آمدم بیرون. پلیس‌ها به اندازه پنج ماشین عقب‌تر بودند. از هر درِ ماشین‌شان یک نفر پیاده شد.

درحالی‌که دنبال کیفم می‌گشتم به‌شان نزدیک شدم.

پلیسی که قدش بلندتر بود تفنگش را از غلاف بیرون کشید و به طرف من نشانه رفت.

«همون جا که هستی بایست!»

ایستادم. «چه غلطی می‌خواید بکنید، سوراخ‌سوراخم کنید؟ بفرمایید! سوراخ‌سوراخم کنید!»

کوتاه‌تره من را دور زد و دستم را از پشت گرفت و به طرف ماشین برد و دمر خواباندم روی کاپوت.

دیدگاه کاربران

دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است